رودخانه ی خشک

یک دره ی عمیق است. بی هیچ مقدمه ای. بی هیچ علامت نگارشی. پرانتزی، نقطه ای یا چاله ای.

رودخانه ی خشک

یک دره ی عمیق است. بی هیچ مقدمه ای. بی هیچ علامت نگارشی. پرانتزی، نقطه ای یا چاله ای.

تمام شب بیدار بودم و « تمام روز در آیینه گریه می کردم»

زندگی در این شهر که مردمانش «قانون» را آخرین راه حل می بینند و در این کشور که حاکمانش از خدا بزرگترند و «تنها مرگ را به مساوات تقسیم می کنند » ، از قلب کوچک من سرخ دلتنگی ساخته که مدام می لرزد و نمی داند که به امید کدام آیه ی سبز روز و شب می تپد.

به ایران فکر می کنم و دلم می سوزد برای سینمای این مملکت که از استعداد یک کمدین نابغه  که امروز فکر می کند رییس جمهور است بی بهره مانده. به ایران فکر می کنم و دلم می سوزد برای مردمی که «به سر انگشت پا دستشان به شاخه ی هیچ آرزویی نرسید»

یک لیوان تنهایی سر می کشم و به خدا فکر می کنم. دلم می سوزد به حال استعداد خشکیده ی او که می تواند همه جا در کنار همه ی انسانهایی که می توانند و عاشقانه دوست دارند که خلوتشان را با او تقسیم کنند ،باشد  ولی او قناعت کرده به هم آغوشی با کسانی که شبها زودتر به بستر می روند.

دلم به حال سرخوردگی مردمی می سوزد که مشتهایشان را توی جیبهایشان به تناقض ترس و شرافت گره زده اند  و به حال سادگی شهوت انگشت اشاره ی پیرمردی روستایی که با رد شدن یک هواپیمای توپولوف پنجاه ساله ی ساخت شوروی سرخ  از بالای مزرعه به سمت آسمان نشانه می رود و نمی داند که هیچ دروغی دوست داشتنی تر از حقیقت نیست.

نگاهم را گره زده ام به آبی ترین نقطه ی آسمان . درست جایی که « در رواق کهکشانها عود می سوزند". جایی که ستاره با ساتور هم قافیه شد،

و شعری که میل دریدن داشت و ناسروده ماند.

ما آزادی را به عشق و شب را به شعر گره زدیم . می دانیم که صورتهایمان تلخ است ولی می خندیم. می دانیم که جرم است ولی عاشق می شویم... می دانیم که سخت است ولی می میریم...می دانیم که می میریم ولی می گوییم.و می دانیم  « حضور سبز خدایی را که در این نزدیکی است» لای این خاشاک...لای این تریاک! 



تیرماه 88

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد