رودخانه ی خشک

یک دره ی عمیق است. بی هیچ مقدمه ای. بی هیچ علامت نگارشی. پرانتزی، نقطه ای یا چاله ای.

رودخانه ی خشک

یک دره ی عمیق است. بی هیچ مقدمه ای. بی هیچ علامت نگارشی. پرانتزی، نقطه ای یا چاله ای.

مستی با هاش دو O

همیشه گفته ام و خوش دارم باز هم بگویم که بطالت تنها کاری ست که از لحظه لحظه اش لذت می برم. اسم غلط اندازی دارد. شاید فکر کنید همین طور الکی ست. اما لذت بردن از گذران بی ثمر زمان، هم استعداد می خواهد هم هنر. شبیه مستی ست با H2O. می خواهم بگویم کشکی به دست نیامده. شش ماهی که قبل از آمدنم به دانشگاه علوم پزشکی شیراز وقت داشتم، یک سره مکاشفه بود. فهمیدم بطالت فقط این نیست که ساعت خوابتان را به هم بریزید و وقتی هم چشم مبارکتان را به روی این زندگی قهوه ای باز می کنید، همان طور دراز به دراز روی تخت تان که دیگر بوی نا گرفته بمانید بی هیچ تقلایی برای شروع یک روز متفاوت با دیروز، و لپ تاپِ چغر و بدبدن تان را بگذارید روی شرمگاهتان و با وسواس همان موسیقی هایی که دیروز شنیدید را پلی کنید... همان آدم های تکراری و حوصله سر بر هر روز را ببینید و همان مسیر های خلوت و بی عابر همیشگی را گز کنید... به قول مرحوم آقای دکتر اینها همه بطالت است و بطالت همه اینها نیست. یک چیزی هست پنهان که نه می خواهم و نه می توانم به ابتذال کلام بکشمش. به هر حال قبل از امدن به دانشگاه فکر می کردم دوران دانشجویی چقدر قصه ساز خواهد بود، پر از آدمهای ماندنی و اشکها و لبخند ها که بعد ها یادآوری شان به شکل وحشیانه ای سرخوشی آور می شود. فکر می کردم بعد از دو سال و اندی حداقلی از این ها را داشته باشم گوشه گوشه ی ذهنم، اتاقم و خیابانهای این شهر که لبخند بی مقدمه اش بی آن که دلیلش را توی چشمهاش بخوانی روی صورتش یخ بسته. اما حالا می بینم تنها چیزی که از این روزها و سالهای به غایت تکرار شدنی برایم مانده همین بطالتی است که احتمالن بزرگترین سرمایه ام شده.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد